پرنیاخانمپرنیاخانم، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

روزنگارمن ودخترم

دخترکم ژیمناستیک کارشده!!

سلام زندگی مامان اومدم تااینجاازشیرین کاریات بنویسم اول اینکه سرتومیزاری رمین وروپنجه های پات بلندمیشی(خیلی وقته این کاروانجام میدی) مثل حالت پشت زدن-میشینی وسرتوروانگشتای پات خم میکنی ازطرفی توحالت نشسته انگشت شصت پاهاتومیگیری بلندمیکنی نمیدونم اینکاراروازکجایادگرفتی من وبابایی کارجدیدی که ازت میبینیم اینقدرذوق زده میشیم که سرازپانمیشناسیم عاشق کاراتیم چندروزی میشه ازیکسالگیت گذشته وتوهرروزتواناییات بیشترمیشه وما لذت میبریم ازاینکه کنارت هستیم وذره ذره بزرگ شدنتومیبینیم   واماااااااااااااااااااااااااا یادمون نمیره که شکرکنیم خدایی روکه توروبه ماداده ...
28 ارديبهشت 1393

تفلدتفلدتفلدت مباااااااااااااااااااااااااارک

سلام عزیزم نازگلم امروزیکساله شدی واااااااااااااااااا ی اصلانمیدونم چی بنویسم اینقدرذوق زدم خیلی دوست دارم خیلی زیاد   باباکه دیشب اولین کسی بودتولدتوتبریک گفت منم یه حسی داشتم نمیدونم چراخوابم نمیبرد صبحم ازخواب زودپاشدی وهمه بهت تبریک گفتن آخه ماهتلیم   تولدپرنیای ما خاله جون وباباجون زحمت کشیدن واسه تولدماه دخترم تدارک دیدن دستشون دردنکنه دوست دارم وقتی بزرگترشدی واست تولدبگیرم که ازثانیه ثانیه اش لذت ببری یه لباس چین چینی باگلای صورتی تنت کنم وآهنگ تولدت مبارک بزارم موهاتوخرگوشی ببندم،توهم پایین دامنتوبگیری چرخ بزنی وبالاپایین بپری وبعدبدوبدوبیای بغل مامان تایه دل سیربوست...
22 ارديبهشت 1393

پرنیاجان درسالی که گذشت

دخترکم یواش یواش داری وارد1سالگی میشی و منم میخوام روزهای سپری شده روبه روایت تصویربرات شرح بدم     این عکس 5ماهگی دخترنازمن که داره بالثه گیرش باری میکنه بالش که به لثه ات میخوردویبرهمیرفت توهم خیلی خوشت میومدواسه همین همیشه دستت بود   اینم غلت زدنای پشت سرهم شمانازدونه خانم که کلی ازاین کارت خودت وماذوق میکردیم   اینجاهم6ماهه بودی ودرحال خوردنشصت پات نمیدونم چه مزه ای بودولی حتمادوست داشتی که مدام تودهن بود دیگهههههههههههههه اینم ژست خودته بالباسایی که عموامیرواستون خریده(عموجون دستتون دردنکنه)     اینجاهم لم دادی توتختت وبازرافه ات بازی میکنی ا...
21 ارديبهشت 1393

روز364ام

باورم نمیشه اینقدرزودگذشت وتودیگه اون دخترکوچولوی ظریف وبی حرکت واورم روزاول نیستی امروزهمش توفکرسال پیشم همچین روزی چقدراسترس داشتم وخداخداکردم توسالم باشی وبیای بغل مامان خیلی روزبدی بود ولی گذشت ... ازروزی که یه نوزادبی حرکت وآروم بودی وفق طباچشمای نازت به صورتم زل میزدی کم کم غلت زدی وبعدهاسینه خیزرفتی وکمی گذشت وچهاردست وپاشدنویادگرفتی وحدود9ماهگی سرپاشدی وهمه چیزومیگیری باکمکشون راه میری تاخنده هایی که معنی دارشد-باباگفتن که اولین کلمه شدوباباچقدرررررررررررررررررررررذوق زده اس وتوالان یه دخترپرجنب وجوشی که ازسروکول من وبابابالامیری وااااااااااااااااااااای وقتی آماده میشیم بریم بیرون اصلاطاقت نداری وفقط دو...
21 ارديبهشت 1393

اولین هاپرنیاخانم من

زمان به سرعت میگذره وذره ذذره بزرگ شدنت رابه نظاره نشته ایم   دخترکوچولوی دوست داشتنی من باورم نمیشه به سرعت این روزهاگذشت وشماداری یکساله میشی این روزاهمش به حال وهوای پارسالم برمیگردم که هنوزنیومده بودی اونهمه دلهره واون همه ذوق وشوق واسه خریدن وسایلت چه زودگذشت روزایی که ازصبح باخاله میزدیم بیرون تابتونم واست بهتریناروبخرم امیدوارم وسایلتودوست داشته باشی اینجایسری عکس میزارم به یادگاربرات از اولین دمرشدن-اولین سینه خیزواولین نشستن واولین سرپاایستادنت فدات بشم خیلی خیلی دوست داریم باباهمچنان منتظره بزرگتربشی وبری توبغلش بخوابی   اولین غذاخوردن مهربون مامان نوش جونت عزیزم    ...
21 ارديبهشت 1393

شیطنت های قندعسل شاخه نبات

الان که دارم برات مینویسم دقیقا11ماه و19روزو14ساعت داری   اینروزاخیلی شیطون شدی گلکم همه جادنبالم میای ودوست داری همراهم باشی البته منم سعی میکنم خیلیاجاهاکه خطری واست نداره اجازه بدم بیای وکنارم باشی یابغلت میکنم نمونه شیطونیای نازدونه من میری توآشپزخونه وگازومیگیری بلندمیشی وبه شیشه فرمیکوبی-پیازای مامانرودرمیاری وپوستومیگیری ازتوتخت به سمت بیرون خم میشی ومیخوای همه چیزوبگیری میری سمت میزتلویزیون ومیخوای ازش بری بالادستگاه های روی میزومیکشی میاری پایین وهمش باکنترلشون درگیری خلاصه هرروزکارای بامزه تروشیرین ترانجام میدی ومن وباباکلی قربون صدقه ات میریم جونم برات بگه خونه باباجون که میریم همش میری سراغ م...
21 ارديبهشت 1393

6ماهگی قندعسل مامان وبابا

سلام سلام صدتاسلام آبان ماه هم تولدمنه وهم سالگردازدواج من وبابا و22امش هم شما6ماهه میشه امروزباهم رفتیم مرکز واسه زدن واکسن بابامیگه کاش میشدمن جای دخترگلم این واکسنارومیزدم دوست ندارم جیگملم(مخفف جیگرمن)اذیت بشه ولی عزیزدلم ایناواسه سلامتیت لازمه هرچندیه دردکوچولووکمی تب همراش داره اماخیالمون راحته که دربرابرخیلی ازبیماریهاواکسینه میشی     اینم عکس شماخانم گل من موقع واکسن زدن تومرکز     الهی عزیزم میدونم دردداشت ...
21 ارديبهشت 1393

خبربدیدبه قندون پرنیاداره یه دندون

سلام فرشته نازنینم بالاخره شماهم درآستانه یکسالگی صاحب دندون شدید کم کم داشتم نگران میشدم-فکرمیکردم خدایی نکرده مشکلی باشه تااینکه دیشب دیدم دستت همش تودهنته ومیکشی به لثه هات اومدم باانگشتم رولثه هات کشیدم که دیدم بععععععععععععععععععععععععععله خانم گل ماصاحب دندون شده البته هنوزمونده تاکامل دربیاد کلی ذوق کردیم من وباباوهمش دوست داریم بادستمون لمسش کنیم   اینم دندون شماکه تازه جوونه زده خواب بودی وگرنه نمیزاشتی عکسوبگیرم ...
15 ارديبهشت 1393

اتاق عمل

بعدازاینکه لباسای آبی رنگ عملوپوشیدم باخانم پرستارمهربون رفتیم واسه عمل حالمم اصلاخوب نبودحسابی سرماخورده بودم وسرفه میکردم اتاق عمل خیلی محیط جالبی بوداولین باربودمیدیدم   واسه بیهوشی کلی بادکترکلنجاررفتم ولی قبول نکردوگفت واسه هردوتون بهتره که بی حسی بشید منم قبول کردم وواردفازعمل شدیم محیط اتاق خیلی سردبودوداشتم میلرزیدم ازاسترس زیادوهم اینکه سرماخورده بودم همه چیزومیدیدم ومیشنیدم وبی صبرانه منتظرصدای دلنشین وزیبات بودم نازنینم خدایاشکرت این صدای دخترمه خیالم راحت شدنگران وضعیتت بودم و فقط دوست داشتم همه جاتوبادستام لمس کنم تامطمئن بشم سالم وسلامت هستی ازکادرعمل میپرسیدم مشکلی نداره اوناهم باحوصله توضی...
13 ارديبهشت 1393

سوراخ کردن گوش نازدونه

سلام مامانم ازهمین اول احساس شرمندگی میکنم ازت چرا؟چون برخلاف میلم وبه اسراربقیه مجبورشدم گوشاتوسوراخ کنم نمیدونم بعدهاچه نظری درمورداین کارمن داری ولی من اصلاازکارم راضی نبودم والانم نیستم به هرحال فرشته مهربون من گوشواره هامبارک باشه دست مامان جون وباباجونم دردنکنه بخاطاین هدیه زیباشون اینم یسری عکس ازاونروزشماخانوووووووووووووووووووووم خوشکله         عکس شماعزیزمامان قبل ازرفتن به مطب خونه باباجون     عکسهای شماتومطب وعلامتگذاری برای سوراخ گوش ورسیدن به مرحله سوراخ کردن گوش-بمیرم الهی خیلی گریه کردی فداتشم هرچندخانم دکتراطمینان داده بودکه شمامیترسیدی...
13 ارديبهشت 1393